همین جوری که گذشت یهو دیدم میگن دیگه زنده نمیمونه ...منم بدو سریع رفتم بالای تخت گفتم این جوونه ! دستگاه شوک ( دفیبریلاتور) بیارین اونا میگفتن زنده نمیمونه داد زدم گریه کردم گفتم تو رو خدا تورو خدا خواهش میکنم دستگاه ازش جدا نکنین اصلا شوک بهش بدین ماسک اکسیژن تو دستم بود... !
اقاه از تو دستم کشید ماسکه ( معمولا اینتوبه میکنن ولی نمیدونم چرا تو ذهنم ماسک اکسیژن بود ) گفتن زنده نمیمونه مُرده میفهمی! گریه کردم داد زدم هی میگفتم تو رو خدا و این جوونه و گریه میکردم .. خودمو به تخت چسبونده بودم و گریه میکردم !
نمیذاشتم که دستگاه ازش جدا کنن و پارچه بدن روش،،، گریه میکردم بلند بلند به معنای تمام،،، بخش رو ریخته بودم بهم:/
تا که چند نفر اومدن و دستمو گرفتن و بردنم بیرون و من بازم گریه میکردم ..
تازه اول ماجرا بود به خواب عمیقی هم بودم اصلا آزار دهنده بود دو سه شب به همین منوال بود زندگیم بعد درست شد 🙄
#فکر کنم اگه در واقعیت بود اینجور دیونه بازی در نمیاوردم گریه میکردم ولی دیگه اینجوری نه ..